گنجشک ناز و زیبا؛ که می پری اون بالا؛ بال و پرت به رنگ خاک
دلت مهربون و پاک؛ به من بگو وقتی که پر کشیدی؛ بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت؛ اون بالا بالاها رفت؛
پیش سـتاره ها رفت؛ یـواش و بی صدا رفت
ستاره آی ستاره؛ پولک ابر پاره؛ خاموشی یا می تابی؛ بیداری یا که خوابی؛
به من بگو وقتی که خواب نبودی؛ بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت؛ اون بالا بالاها رفت؛ از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ماه. ماه سفید تنها؛ که هستی پشت ابرا؛ نقره نشون کهکشون
چراغ سقف آسمون؛ به من بگو وقتی که نور پا
شیدی؛ بابام رو تو ندیدی؟
همین جا پیش من بود؛ نموند و رفت زود زود؛ اون بالا بالاها رفت
بابات پیش خدا رفت؛ خدا که مهربونه؛ پیش بابام می مونه
گریه نمی کنم من؛ که شادنباشه دشمن
گفتند طلب علم واجب است،
اما نگفتند چرا،
تا ما خودمان چشم و گوش باز کنیم و در اعصار مختلف،
چراهای مختلفش را ببینیم.
در یک عصر،علمی را که ناجی دینمان بود،
در عصری دیگر ناجی حریت و آزادی مان،
و امروز استقلالمان;
که نگهبان دینمان است و هم نگهبان حریت و آزادی مان.
وقتی این همه ارزش در گرو علم است ،
آیا ارزش و جایگاه ((مداد العلما افضل من دماء الشهدا))بر کسی پوشیده می ماند ؟
ارزش کسی که بر مسند علم نشسته و هم می طهور شهادت را لاجرعه سر کشیده چطور ؟
ما محرومان درک مقام فقاهت و شهادت ، در وصف شهیدان سنگر علم چه می توانیم بگوییم،جز سکوت؟...
حکایت آقا مصطفی
حکایتی چنین است!
یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها
سر بازار شلوغ است، تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها
همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها
عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟
"این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟"
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟
یوسف گمشده! دنباله این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها
بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها
مهدی جهاندار
اگر شهید نباشد؛
خورشید طلوع نمیکند و زمستان سپری نمیشود.
اگر شهید نباشد؛چشمههای اشک میخشکد،
قلبها سنگ میشود و دیگر نمیشکند و
سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها میگیرد و
امید صبح و انتظار بهار، در سراب یأس گم میشود. اگر شهید نباشد؛
یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش میگردد و شیطان، جاودانه کرهی زمین را تسخیر میکند.