به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.
و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.
زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم .
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم
سلام
بمیریم قبل از انکه ما را بمیرانند
خواستم بگم که اگر این دور باطل زمان نبود ایا ما میتونستیم به سادگی عدم حضور
اونهایی رو که یک روزی با ما بودن و الان نیستندرا فراموش کنیم.
بارها به خودم میگم برای چی خدا ما را خلق کرد؟
فکر همیشگی من
چرا اومدیم ؟
از کجا اومدیم؟
به کجا میریم؟
شاید اینها اصلا مهم نباشه اما حقیقت دارند.
شاید یکی از همین لحظات دیگه حضوری فیزیکی توی این دنیا نداشته باشم
این مهم نیست بلکه این مهم هست که چرا یک مدتی اومدم بعد میرم جسمم میره
زیرخاک وطبق ائین اسلام روحم میره به برزخ بعد هم حالا یا دوزخ یا بهشت
هی میگند اتیش میگیری میسوزی تا پاک بشی .
من بچه مسلمون شیعه اینها را نمیفهمم .همونطور که نمیتونم بفهمم بعد از مرگم
جسمم را با یک عالمه غذا بذارند توی گور یا اصلا بسوزونند بندازند به اب و یا
با بهترین لباسم من رو توی یک تابوت در بسته بسپارند به خاک
شما میدونید یعنی چی؟
من اینها را نمیفهمم
باباجان خدا خداست عالم به همه علوم .من نیستم .من میخوام وحق دارم بدونم
این خدای عادل چرا من رو خلق کرد .چرا با اینهمه درد ورنج .چرا خواست من این
همه درد و رو تحمل کنم .تا خدایی خودش رو به اثبات برسونه .من قبول ندارم .
من امام معصوم نیستم .یکی بیاد جواب من رو بده .
جدا این فقط حرف من هست ؟
بعید میدونم .نکنه می ترسید حرفی بزنید.میترسید شما را با مارک ضد چی میگند
ضد رژیم نه ضد اسلام شاید هم کافر شاید هم ملحد شاید...هرچی
من از همین جا میخوام بگم همه اونهایی که مدعی هستید .
همه اونهایی که فعلا
بزرگترین مشکلاتتون در باب علوم دین صیغه بین دختر پسرهاست
اگر خیلی مردانگی دارید خیلی ایمان دارید .
به من بگید کجای این عدالت خدا را نشون میده که من بیام اینجا بعد برم .
تازه بعد از کلی بدبختی که باید تحمل کنم.
هی علم پیشرفت میکنه که چی بشه .اخرش هم همه دنیا میخواد منفجر بشه
اینها همه اش سراب هست .
حقیقت کجاست؟؟؟؟
حقیقت چی هست؟؟؟؟
شما که میدونید به من بگید .
من واقعا دارم کم میارم ...