سی سال از حق غایب بودم ،غیبت من از او ذکر من بود او را .چون نشستم ،او را در همه حال یافتم ،تا به حدی که گویی که من او بودم
علامت شناختن حق گریختن از خلق باشد وخاموش گشتن در معرفت او.
دوازده سال آهنگر نفس خود بودم ودر کوره ریاضت می نهادم وبه آتش مجاهده می تافتم وپتک ملامت می زدم ،تا از خود آیینه ای ساختم .پنج سال آینه خود بودم وبه انواع طاعت وعبادت آن آینه را می زدودم ،پس یک سال نظر اعتبار کردم ،برمیان خود از غرور عشوه واعتماد برطاعت وعمل خود پسندیدن ،زناری دیدم .پنج سال دیگر جهد کردم تا آن زنار بریده شود اسلام تازه اوردم ونگه کردم ،همه خلایق را مرده دیدم .چهار تکبیر در کار ایشان کردم واز جنازه همه بازگشتم وبی زحمت خلق ،به مدد حق به حق رسیدم.
هر که خدای را شناخت عذابی گردد به آتش وهر که خدای را ندانست آتش براو عذاب است وهر که خدای را شناخت ،بهشت را ثوابی گردد وبهشت براو وبال گردد.
کم ترین چیزی که عارف را واجب آید ان است که از مال وملک تبرا کند وحق این است که اگر هر دوجهان در سردوستی او کنی ،هنوز اندک باشد.
شوق ،دار الملک عاشقان است ،در ان دارالملک تختی از سیاست فراق نهاده است ودر تیغی از هول هجران کشیده ویک شاخ نرگس وصال به دست رجا داده ودر هرنفسی هزار سربدان تیغ بردارند.
هر که نزدیک حق بود همه چیز وهمه جای او را بود ،زیرا که حق تعالی همه جایی هست وحق را همه چیز هست
عارف ان است که هیچ شربگاه او را تیره نگرداند وهر کدورت که بدو رسد صافی گردد.
شبی دل خویش می طلبیدم نیافتم .سحر گاه ندایی شنیدم که :ای بایزید!به جز از ما چیز دیگری می طلبی؟تو را ،با دل چه کار است؟
به درگاه عزت شدم هیچ زحمت نبود اهل دنیا به دنیا مشغول بودند ومحبوب ،واهل آخرت به آخرت ،ومدعیان به دعوی ،وارباب طریقت ومصوف قومی به اکل وشرب وقومی به سماع ورقص ،آن ها که متقدمان راه بودند وپیش روان سپاه در بادیه حیرت گم شده بودند ودر دریای عجز غرق گشته