بنام خالق زیبائیها
آواز پر جبرئیل
نویسنده:باران غریب
برگرفته از خاطرات مستند جانبازان
تداعی کننده
صحنه کانال پر از گل ولجن،یک ستون چند نفره در حالیکه به سختی راه می روند
،به صورت خمیده ،تقریبا به صورت دولا ،آرام به جلو می روند ،حامد در جلوی ستون قرار دارد ،
حمید آخر ستون .
حامد:آروم تر بچه ها(آهسته)
مرتضی سومین نفر در ستون هست ،دست در کوله پشتی اش می کند ،سیبهای را در می آورد
به اصغر وحامد می دهد ،2تا هم به احسان واکبر
اکبر:مرتضی یکی کم دادی
مرتضی دوباره برمی گردد سیب خودش را برای حمید که آخرین نفر هست پرت می کند
حمید می گیرد ،مرتضی دوباره برمی گردد ،یک سیب پیدا می کند تا می خواهد گاز بزند
صدای صوت خمپاره ،خیز بچه ها ،تاریک شدن صحنه ،با روشن شدن
صحنه همه بسوی حمید می روند مرتضی برای حمید گریه می کند ،حمید در آخرین لحظات
حمید :راه....شهداء..رو فراموش ...نکنین...
حمید تمام میکند .صحنه توسط نورهای رنگی پر شده است
،تکرار چند باره آخرین کلام حمید توسط مرتضی
مرتضی:فراموش نکنید فراموش نکنید
صحنه تاریک می شود ،دوباره روشن شدن صحنه ،تداعی کننده اتاق بیمارستان ،
یک تخت ونامرتب نشستن افراد در صحنه حواس همه به سوی مرتضی در حالیکه فریاد می زند
مرتضی:فراموش کردیم ،فراموش نکنید ،فراموش نکنید
حامد در حالیکه ترسیده ،سرفه می کندبه سوی مرتضی
حامد:چی رو مرتضی چی رو
مرتضی حمید رو، علی رو ،مهدی که غریب بود ،ابراهیم که بی سررفت ،امام که مظلوم بود
خدارو راه رو شهداءرو
حسن با لودگی (لهجه ترکی)مرتضی جان ننه قربان ،بالام جان فراموش نکردیم ،اما فراموش شدیم
،نگاه کن کی تو رو می شناسه مگر به اسم یک دیوونه همین تو کی بودی؟چی شدی؟دیگه تموم کن
سراین زخم کهنه رو باز نکن که چرکهاش میریزه بیرون ،بوی عفونتش آدم روخفه میکنه.
مرتضی :اما حسن
حسن :راستی بچه ها این رو شنیدین یه بار ،صبرکنید (میرود می نشیندبرروی صندلی )
خب حالا خوب شد یه بار آقا مهدی گفته بود که راننده ها با سرعت زیاد نباید برند
منم اونوقتها تدارکات گردان بودم یه روز که داشتم جیره گردان را می آوردم
،توی راه دیدم یه برادری ایستاده ،دست تکون داد ،(اکبر می ایستد ،دست تکان می دهد،
حسن در حالیکه گویی ماشین رانگه می دارد ،اکبر صندلی را برمیدارد ،کنار حسن می نشیند)