سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
آوازپرجبرئیل
 
 
[ و فرمود : ] بنده را نسزد که به دو خصلت اطمینان کند : تندرستى و توانگرى . چه آنگاه که او را تندرست بینى ناگهان بیمار گردد و آنگاه که توانگرش بینى ناگهان درویش شود . [نهج البلاغه] 
»» حکمت نماز

یکی از بزرگان طریقت می گوید :

 اگر مرا مخیر کنند در نماز شوم یا در بهشت؟من بهشت را بر نماز اختیار نکنم !که آن بهشت اگر چند نازونعمت     است؛این نماز راولی نعمت است ؛آن نزهتگاه آب وگل است واین تماسا گاه جان ودل ؛آن مرغ بریان است در روضه رضوان واین روح وریحان است در بستان جانان
پیغمبر خاتم هیچ چیز را نور چشم نخواند جز نماز وفرمود :
روشنائی چشم من از میان نواختهاونیکوئیهامشغول به اوست ورازداری بااو
                      اینک دل من ؛تودر میانش بنگر                   تاهست بجز تو ؛هیچ مقصود دگر
خواجه عبدالله انصاری:خدایا ؛ای مهربان فریادرس ؛عزیزآن کس کش با تو یک نفس بادا نفسی که آنرا حجاب ناید ازپس!
  لطیفه:
محافظت نماز آن است که تن در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت نهد تا هم قیام ظاهر از روی صورت تمام بود وهم قیام باطن از روی صفت بجای بود 
رکن اول نماز نیت است یعنی قصد دل وآن با سه  چیزدرست آید با دست اشارت ؛با زبان عبارت ودر دل نیت یعنی
خدارا قصد کردم ودنیا را وا پس نهادم پس اگر اندیشه دنیا نگذارد ودل با نماز نپردازد در همان رکن اول دروغ گفته است حضرت حسن بن علی (ع):
چون به نماز می ایستاد می گفت :بار خدایا ؛من غریب مملکتم افتاده در چاه معصیتم ؛غرق شده دریای محنتم ؛در دارم
ودارو نمی دانم ؛یا می دانم وخوردن نمی توانم ؛نه روی آنکه نومید شوم نه زهره آنکه فراتر آیم
            ذکر تو مرا مونس ویاداست به شب                        وز ذکر توام هیچ نیا ساید لب
آیه 103 سوره نساء:
فاذاقضیتم الصلوةفاذکر واالله قیاماوقعودا وعلی جنوبکم فاذا اطماننتم فاقیمو االصلوه ان الصلوه کانت علی المومنین کتابا موقوفا
چون نمازخوف را گزرانید خدا را ایستاده در تندرستی ونشسته در حال بیماری وبه پهلو در حال ناتوانی یاد کنید وهمین که آرام وایمن گشتید نمازرابه هنگام خود بپادارید که نماز بر مومنان واجب به هنگام نوشته شده است

بدانکه نماز رازی است میان خدا وبنده که دراین راز هم نیاز است وهم ناز امروز نیاز است و
فردا ناز امروز رنج است وفرداگنج امروز فردا گنجامروزباری گران فردا روح وریحان امروز رکوع
وسجود فرداوجودوشهود
هئیت نماز چهار چیزاست:
قیام ورکرع ؛سجود وقعود
حکمت آن این است که جمله موجودات برچهار شکلند:
بعضی ایستاده اند چون درختان بعضی کمان مانند هستند وخم شده چون ستوران بعضی روی برخاک
چون حشرات وبرخی بر زمین نشسته چون گیاهان  وخداوندفرمود بنده مومن باید این چهار هئیت را
بجا آورد تا ثواب پرستش همه خلق داشته باشد
اینکه خداوند نمازها رادر رکعتهای مختلف فرمود از آن جهت است که بنده دارای دو قسمت است
 یکی روان ودیگری تن؛ پس نماز دوگانه شکرروح وجسم است ودرباطن آدمی سه گوهر است؛
 اول دل؛ دوم عقل ؛سوم ایمان
نماز سه رکعتی شکر این سه چیز است
وباز چون ترکیب آدمی از چهار طبع اصلی است نماز چهارگانه شکر این چهار طبع است
وچون مؤمن از همه مطیع تراست وکاروی شریفتر درجه وی نزد حق رفیع تر باید بشکرانه آن همه نعمت
 17 رکعت نماز گزارد
هر عبادتی که بندگان آرند وهر ذکری که فرشتگان کنند جمله در دو رکعت نماز جمع است از جهاد وحج و
زکوةوروزه بدین گونه که چون مجاهدین راه حق به جنگ روند نخیت صف بندند ومبارزت کنند این جهاد
است چون درجنگ بادشمن جولان کنند وچشم خیره کنند وتکبیر گویند ودر نماز هم احرام واحلال است پس
 این مانند حج است وچون زکوه پاکی مال است از پلیدی پسس چون مؤمن غسل کند یا وضو بگیرد بمنزله
 زکوه است وچون  از خوردن وآشامیدن در نماز ممنوع است این روزه است
الخصال 522/11
الصلاه من شرائع الدین وفیها مرضاه الرب عزوجل وهی منهاج الانبیاء
پیامبر خدافرمودند:نماز از شرایع واحکام دین است وموجب خشنودی پروردگار عز وجل وراه وروش
 پیامبران 
بحار الانوار 77/127/33
پیامبر فرمود :لیکن اکثر همک الصلاه فانها راس الاسلام بعد الاقرار بالدین
باید بیشترین هم تو نماز باشد زیرا نماز بعد از پذیرفتن دین در راس اسلام است0
دعائم الاسلام 1/133
پیامبر فرمودند:    لکل شیءوجه ووجه دینکم الصلاه
هر چیز چهره ای دارد وچهره دین شما نماز است
البحار 84/264/66
الامام علی علیه السلام :الصلاه میزان فمن وفی الستوفی
امام علی فرمودند :نماز ترازوست پس هرکه ((حق آن را ))کامل دهد (حق وپاداش خود را )کامل دریافت
 می کند
وسائل الشیعه 3/25باب10
امام الصادق علیه اسلام :احب الاعمال الی الله عزوجل الصلاه وهی آخر وصایا الانبیاء
امام صادق :محبوبترین کارها نزد خدای عز وجل نماز است وآخرین سفارش پیامبران می باشد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » باران غریب ( شنبه 86/7/7 :: ساعت 1:48 عصر )

»» قسم

قسم
به فریادقسموبه سوگنامه دل
زخمی ام وخسته
نه دل ماند ونه دلدار
چشمم چنان مست باریدن است که گویه هایم درگل مانده
زبانم به شن نشسته
ودستانم در باتلاق زندگی فرو رفته ومعذور از نوشتن
بگوئید کجایند آدمیان وپیغمبران وامامان
آنان پاک بودند واستوار
انان به درد دنیا خم نمی شدند
درچشمشان دنیا حقیر بود وپست
آری همین پستی دنیا زهر برآنان داد
سرشان برنیزه هدیه داد ومیخ در برسینه شان کوبید
پستی دنیا تیغ برفرق فرود آورد وگوشواره از گوش کشید
واین دنیای پست است که عشق را گریزان کرد وبشر را خودنما
حرمت را برپید وغیرت را خرد کرد
شرف را برباد داد وحیا را تکه تکه کرد
این دنیای پست است که انسانیت را سر برید
برای چه ماندیم وبرای چه نسل بعد از خود را می زاییم
که هرچه پیش می رویم بیشتر به گل می نشینیم
وسرمان را مغرورتر برآسمان می کشیم
پس چه شد که اکنون همه به نمایش خود مشغولند
چه شد که همه خود رارنگین به دیگری می شناسانند
چه شد که دیگر از آن خود نیستیم
هیچ کس در طرح خود نیست
هیچ کس پایبند عهد ازلی اش نیست
هیچ کس خود را که    نه خدایش را نمی شناسد
چه شد ما در پس پرده ،پرده ای دیگر برخود کشیدیدم
چرا وجودمان را بار نگ ننگین می کنیم
چرا فراموش کرده ایم وجود کیستیم وچه در وجودمان جاری است به خود آییم
آنگاه که زمان می آید ومکان نابود می شود
دیگر دستگیری نمی یابیم
کجایی ای دستگیر
تنها ماندیم در نابود ها بودنی نیافتیم ونیمی تردید واندکی با حضور قلب آمدنت را طلب می کنند
تنهاییموقدممان یارای رفتن ندارد
هر ان وجود منجی ات را بیشتر خواهانیم
مارا به حال خود وامگذار
مارا دستگیری جز تو نیست
هان ای پرنده انسان باز آی به این پست خاک
ومارا رهنمون باش


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » باران غریب ( شنبه 86/7/7 :: ساعت 1:35 عصر )

»» کجایند مردان بی ادعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » باران غریب ( شنبه 86/7/7 :: ساعت 1:10 عصر )

»» کوچه های کودکیم

بنام خدای شهیدان

 

 

خداراشکر میکنم که به من توفیق این را داده تا با بندگان خوبش به سرزمین غرب سفرکنم ،ودر این سفر عجیب یاد روزهای کودکیم افتاده ام .

یاد انروز که شهید سعید پسر همسایه مان بی سرآمد وکبوترانش او رابدرقه کردند .یاد شهید ذوالفقار بخیر که مرد خدا بود ومهربان ،یاد شهید مراد بخیر که آنچنان سوخته بود که قابل تشخیص نبود .درمجنون شهید شده بود وتنها از او یک عکس برایمان باقی ماند که باتمام وجود لبخند میزد،یاد تاسوعای 63بخیر که تا سحر با عمه ام به انتظار نشستیم تا بیایید واو چه سرافرازانه آمد ،چقدر  کوچه های کودکیم شهید پرور بود .یاد شهید جواد ابوالقاضی بخیر طلبه جوانی که همه بچه ها را به مسجد نیمه ساخت  محل می برد وبه آنان مهربانی کردند یاد میداد.

 

یاد آنها بخیر که در سرمای زمستان پیت نفتهای خانه هایشان را می بخشیدند ،نان گرم خانه را تقسیم می کردند یاد دستها ی پینه بسته شهید حنظله بخیر که تا صبح با بچه های محل بیدار می ماند تا که مسجد بسازند .

یاد کوچه های کودکی.

یاد کتابهای دانشگاهی اش بخیر که مرایاد داد، تا دانشجو شوم .

یاد معلم خنده رومان شهید مومنی تباربخیر یاد همه بچه محله ایهامان که پول تو جیبی هاشان را به جبهه هدیه می کردند   

 یاد آنروزها که خوب بودن معنای والاتری داشت وعشق مثل آدامس در دهان هر کسی جویده نمی شد. مردی ومردانگی ،جوانی وزندگی معنی حقیقی داشت.

یاد آن چهره خاک آلوده وچشمان به خون نشسته از فرط خستگی و بیخوابی وآن شرم زیبا  در آن نیمه شب سالهای دور کودکی در آستانه درب ورودی خانمان که چهره ات را معصوم تر از همیشه کرده بود وآن همراهان خاکی پوش که از فرط خستگی که بنظر می آمد دیگر طاقت حرکت ندارند.وحضور معماگونه تان در آن نیمه شب سالهای دور وبازی کودکانه من که خواب را از سرم پرانده بود.

 

چه بازی جالبی بود پنهان کردن پوتینهای شما وچه لجوجانه آبروی پاهای زخمی ات را بردم . با همه خردی ام فهمیدم که راه طولانی را آمده ای .  حالا فهمیده بودم که چرا کتانی ات را در زیر خرت وپرتهای پدر مخفی کرده بودی .

حس کردم کار شیطنت آمیز من ترا آزرده کرده اما هیچ به رو ی خود نیاوردی .چقدر در ان لباس خاکی دوست داشتنی بودی حتی باآن اسلحه برای بچه ترسو مثل من هم وحشتناک نمی نمودی.

 

به تکه نان وپنیری بسنده کردید  .نماز صبح را می خواندی که من در آن گوشه از پشت درب چوبی اتاق ترا مخفیانه نگاه می کردم .

چه بسیار از تو خجالت می کشیدم .راستش را بخواهی آمده بودم معذرت خواهی .بلند شدی لبخند مهربانی برلب داشتی .به سویم آمدی در کنارم زانو زدی .تا آمدم بگویم معذرت  می خوام .حرفم را قطع کردی وبا ان همه خستگی سر به سرمن گذاشتی من تازه به سرذوق آمده بودم که پیشانیم را بوسیدی ورفتی وحالا من بربلندای کوهی در مریوان ایستاده ام دلم می خواهد تمام کودکیم را فریاد بزنم.

   می بینی حتی حالا هم که به ظاهر بزرگ شده ام کارهایم کودکانه است .اما نه در اینجا زخم پاهایت را فهمیدم .دستان سرخ یخ زده ات رابارها بوسیدم وبارها الله اکبر گفتنت رابابانگ بلند شنیدم وخدایا چقدر دوستت دارم .

چقدر زود گذشت همانروزها که برای بچه های روستا کتاب می بردی وبرای بیماران دارو ،چقدر خوب به جوانان درست زندگی  کردن را یاد می دادی.چقدر دلم برای آنهمه خدا تنگ شده ،فدای آن چشمهای خسته ات .کاش آنقدر بزرگ بودم که می توانستم یاریت کنم .حیف که  خرد وبازیگوش بیش نبودم.وتوچه استادانه مرا مجاب می کردی که آرام ومتین باشم .

اولین بار تو برایم کتاب قصه خواندی با مداد رنگی ام به من رنگها را یاد دادی .چقدر دلتنگ حضور نابت هستم

آخرین بار من در میان کوچه مشغول بازی با همسالان خود بودم .که ترا دیدم با آن بلوز سفید شلوار خاکی وپوتینهای مشکی وساکی کوچک در مقابلم زانو زدی ونشستی ،چقدر بلند قامت شده بودی با انکه برزمین زانو زده بودی.اما من تمام سرم را به سمت بالا بلند کرده بودم وتو را که بسیار نورانی ومهربانتر از همیشه  شده بودی ،را نگاه می کردم .  گفتی مراقب خودت باش دایی انگار چیزی می خواستی بگویی ولی نتوانستی .

چقدر پدرم نگران بود تراتا سرکوچه بدرقه کرد ومادرم گریست ومن به آن پاهای خسته نگاه  می کردم که چون نسیمی بود که به سرعت از من دور می شد وتو برای آخرین بار از سرکوچه برایم دست تکان دادی ،ومن هنوز منتظرم چشم در انتهای کوچه دوخته ام.

ولی تونیامدی ومن حیران به دنبال تو بودم در میان خانه چند بار به اتاقت رفتم همه دوستانت را که به خانه آمده بودند خوب نگاه کردم شاید در میان آنها خود را مخفی کرده باشی اما نه تو را یافتم که خود را هم گم کردم .کار هر روزم این بود که به باغچه پشت خانه  می رفتم برای تو گل می چیدم ودر لیوان آب می گذاشتم کنار پنجره اتاقت که بیایی ،که بیایی .

اما  نیامدی .

همه تو را که حتی جسم خاکی  برای تشیع نداشتی را به زمان وخاطرهها ی دور سپردند .اما من هرروز که بزرگتر شدم دلم بیشتر برای چشمهای خسته تو تنگ شد ،بارها برای یافتنت تا جنوب رفتم هر بار برای استقبال از تو ای نور تا معراج شهدا رفتم ولی تو نیامدی .

حالا یاد تو بیشتر مرا می سوزاند یاد غربت تو در میان خلق خاکی وتو یاسر من ای کاش من هم چون تو بودم بزرگ وپاک. وخدا همچون نسیم می آمد وگل وجودم را با خود می برد. قصه تو بود ومن با آنکه پنج سال بیشتر نداشتم چقدر خوب همه حالات تو را در هنگام گفتن قصه ات خوب به یاد دارم .مثل یک معلم خوب مهربانی را یادم می دادی ورفتی بی هیچ دلواپسی .

اما من گم شده ام وامروز بیشتر از همه آن دوران کودکی به تو نیاز دارم ایکاش مرایاد کنی بسیار یادم کنی ودستم را بگیری .من هنو زهم منتظرم .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » باران غریب ( شنبه 86/7/7 :: ساعت 12:58 عصر )

»» سفر

من را می  برند سفر بدون آنکه از من بپرسند  من خودم حاضر هستم یا که نه ؟خدا  وکیلی خسته شدم من دلم گریه ناله فریاد یک بیابان دلتنگی می خواهد دلم سهراب میخواهد من در این آبادی پی چیزی میگشتم پی خوابی شاید پی نوری ریگی لبخندی

دلم تورا میخواهد تنها غریب بی هیچ یاری که همراهی ام کند یا ندای یاری که  یاریم کند دلتنگ تمام بودنت کدام دیار را بدنبال نشانی ازتو نگشته ام جفای کدام نامردمی را از برای نگاه مهربانی از تو به جان نخریدم تمام هستی ام

فدایت من مانده ام وبغضی که دارد خفه ام می کند من مانده ام ویک دنیا حسرت عمری که از دست رفت وفکر

می کنم دیگر به پایان راه رسیده ام چیزی غریب مرا می خواند چیزی که این سالها کمتر حس کرده ام وشاید باور کرده ام  واگر این پایان کوچ کبوتر  است دوست دارم چون این سالها که غریب بودم در میان این جمع پر التهاب غریب بروم.

این بار خداوند نصیبم کند تا من آنچه را که همه این  سالها آرزو داشتم برآورده گردد لا اقل این لحظات آخر را تنها باشم نه آنکه آنها مزاحم هستند نه تنها دوست دارم حتی زحمت این جسم خاکی ام  بر دوش هیچ بنده خدایی سنگینی نکند

آدم اینجا تنهاست ودر این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

دوست دارم بروم دور ودست نیافتنی شوم در آن طلوع زیبای صبح دل انگیز من در خدای خورشید محو وناپدید گردم چیزی عجیب مرا می خواند  وگویی دیگر پایان سفر این مرغ مهاجر است

باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود هیچ کس زاغچه ای راسر یک مزرعه جدی نگرفت باید امشب بروم  باید چمدانی راکه  به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم وبه سمتی  بروم که درختان حماسی پیداست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

حس عجیبی دارم  حس یک مرغ مهاجر که دگر باید برود وشاید چاره ای ندارد جز رفتن از برای رسیدن 

دلم به من دروغ نمی گویددلم برای همه لحظات زندگی این دنیاییم تنگ خواهدشد  حتی بری غریب ترین لحظات بودنم  وکسی باور نمی کند که مرگ فرا رسیده وباید چمدان را بست بدون هیچ دلواپسی

مرگ پایان راه نیست  تنها دریچه ایست برای رسیدن به بهاری دیگر

من به لطف وکرم خداوند امید دارم انشاءالله عفو خواهد کرد کوتاهی و کم توجهی ام را

پاسی از شب گذشته وماه در اسمان مهربانانه دارد همراهی میکند ،لحظات دارند به پایان می رسند قرار من وخدا ساعت 12شب اخرین روز سال ومن مسافر سفرجنوب در میان همراهانی مهربان ازتبار یاس،همه تقریبا خوابیده اند ومن همچنان دارم اخرین گفتگوهای پنهانی خودم را با خدا میکنم .توبه از گناهان گذشته وطلب بخشش.چهره مادرم را به یاد می اورم که مرا در استانه درب بدرقه کرد پدر که گویی نمیخواست از این بدرقه طولانی دست بردارد.یاد نگاه نگرانش در بدرقه شهید یاسر افتادم .

اما شهید یاسر کجا ومن کجا . یک بار دیگه ساعت را نگاه کردم .زمان به انتهای خودش دارد می رسد خواستم برای باری دیگر چهره همه انهارا که دوست دارم به یاد بیاورم .خدای من همه امانتهارا به صاحبانشان برگردانده بودم .تا انجا که توانسته بودم .از انهایی که می شد حلالیت طلبیده بودم . خداحافظی کرده بودم .من همیشه سفر میرفتم ولی اینبار برای همه تعجب اور بود که چرا اینچنین می کنم.اما اینبار فرق میکرد.دلم میخواست این لحظات اخر سرم را برای یکبار دیگر روی زانوی مادرم میگذاشتم .ارام می بافتم ولی من حالا فرسنگها از او دور بودم .چهره مهربانش را به یاد اوردم .جمله اخرش که : مراقب گل من باش .برو به خدا وشهدا سپردم.

ثانیه های اخر بود نگاه من در جاده تاریک لرستان ویک لحظه دیدم که اتوبوس در صخره ای فرو رفت .وصدای کشیده شدن یک ماشین سنگین ومن که حس کردم دیگه چیزی متوجه نمیشم جز صدای مسافرینی که خواب بودند واز اضطراب بیدار شده بودند وگریه دخترکی کوچک.به سختی بلند شدم همراهم گریه میکرد.دوباره به ساعت نگاه کردم 12بود ولی من ...

وقتی از ماشین پیاده شدم وازبلندی صخره یا که روی اون ایستاده بودم منظره تصادف را نگاه کردم به قول بچه ها یک هیجده چرخ را دیدم که در میان جاده دور گرفته تا به ما نخورد وگرنه اتوبوس ما میان صخره وان ماشین له میشد .

یاد حرف اخر مادرم افتادم به خدا وشهدا سپردمت.فکر کنم دعای مادرم باعث شد که انچه میخواست رخ دهد اتفاق نیفتاد.

برایم دعا کنید بدرود تا درودی دیگر

                                                                                           والسلام

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » باران غریب ( جمعه 86/7/6 :: ساعت 11:6 عصر )

<      1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یک اتفاق عجیب در تدفین فرمانده مدافع حرم: «میدانم زندهای! با تو
دلواپسی های من
ماهی پری
مثل یک نور سپید
سلام
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 10
>> مجموع بازدیدها: 299175
» درباره من «

آوازپرجبرئیل
مدیر وبلاگ : باران غریب[132]
نویسندگان وبلاگ :
روایت (@)[18]

مریم (@)[5]


دلم می خواد که چنان باشم که دیگران چون به من بنگرند مرا نبینند .بلکه خدارا ببینند.الهی اینچنین شود

» پیوندهای روزانه «

به یادمادر [9]
سایت جامع دفاع مقدس (ساجد) [140]
شیوه تدریس درس هنر [114]
لوح دل [466]
[آرشیو(4)]

» آرشیو مطالب «
اردیبهشت 86
فروردین 86
مرداد 86
مهر 86
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد87
شهریور87
مهر 1387
آذر 1387
دی 1387
مرداد 1388
اردیبهشت 1388
بهمن 1387
مهر 1388
آذر 88
دی 88
مرداد 89
مهر 89
دی 89
اردیبهشت 90
شهریور 90
خرداد 90
خرداد 91
خرداد 92
تیر 92
شهریور 92
بهمن 92

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «
عاشق آسمونی
خسته عشق
جاده های مه آلود
سجاده ای پر از یاس
حبل المتین
مهر بر لب زده
..::* حامیان ولایت *::..
آقاشیر
پیغام سروش
کوثر
اسوه
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
رویش
xXxرنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
ماصاحب داریم
.: شهر عشق :.
رنگارنگه
نکته های زندگی

خط سوم
پاک دیده
عطش
پری برای پریدن
نهِ /دی / هشتاد و هشت
سیمرغ
مبانی مهندسی کامپیوتر
غزلیات محسن نصیری(هامون)
عکس فوری
ღ*چادریـــــــــــــ سایبریــــــــღ .¸¸.•*¨*ღ
آسمانی ها
خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
مسافر آسمان
مجله اینترنتی
منطقه ممنونعه
ارمیا
Chamran University Accounting Association
جامع ترین وبلاگ خبری
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
هیئت حضرت علی اکبر(ع)
پیامبراعظم
عدل الهی Divine Justice
صدای نسل نو
هیئت بقیه الله شهیدیه
مسافر آسمان
امیدزهرا omidezahra
در حریم اهل بیت(ع)
نکته هایی از قرآن
شیعه مذهب برتر
به یاد مادر
جاهد
شمیم
خط سرخ شهادت
پنجره
کوثر
قرآن و اهل بیت(ع) تنها راه نجات
دم مسیحائی
راه آسمان کجاست؟
کبوترانه
اردو
*... بگو به آن که ، دل از بار غم گران دارد ...*
ولایت
گنجینه قصار
موقتا عنوان نداره
پوست کلف
وقایع
ایران جاوید
رایگان های اینترنت
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
تجربیات من درپروژه
تجربیات من در مدیریت پروژه
ترنم بارونی
عمومی
اتش عشق
عقل وعشق
تا ریشه هست،
دوستانه و صمیمانه. Pen pal یعنی دوستی که برایت می نویسد...
خلوت تنهایی
خلوت تنهایی
شمیم نینوا
زیر آسمان خدا
انتظار
::::: نـو ر و ز :::::
ترنم باران
حسنی وب
جاده خدا
رنگین کمان یک رنگ
توکای شهر خاموش
آسمان اتش
بابهار
سایت جامع دفاع مقدس(ساجد)
بیا مهدی با ترنم باران...
شیوه تدریس درس هنر
بازی بزرگان
سال نوآوری و شکوفایی
نسل برتر
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
کوثر110
روزان نوشت
شهید مرتضی بصیری
پرهیزگار عاشق است !
لینک باکس های رایگان لینک
پنجره
پلاک
اینجا پرنده...
کشکول صادق
فرشته مهر
ایده های اخلاقی نوین
abdekhoda1000
ایران سرزمین بلند
مصباح سبز
شهادت
علم وعرفان
لوح دل(شهید ایلیا)
ناریانا2
روایت
ایده های اخلاقی نوین
بیقرارنامه
لینکستان -محور

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «


» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ «

» طراح قالب «