در باغ شهادت باز باز است
در باغ شهادت باز باز است
در باغ شهادت باز باز است
در باغ شهادت باز باز است
من اخر طاقت ماندن ندارم
خدا یا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند یارب خسته باشد؟
در لطف تو تاکی بسته باشد؟
بیا باز امشب ای دل در بکوییم
بیا اینبار محکم تر بکوبیم
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست
در این قصر بلور آخر کسی هست
بکوب ای دل که اینجا قصر نوراست
بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم
من از کوبیدن در شرم دارم
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست
مرا هرچند روی در زدن نیست
کریمان گرچه ستار العیوبند
گدایانی که محبوبند خوبند
بکوب ای دل مشو نومید از این در
بکوب ای دل هزاران بار دیگر
دلا پیش آی تا داغت بگویم
به گوشت قصه ای شیرین بگویم
برون آئی اگر از حفره راز
برویت می گشایم سفره راز
نمیدانم بگویم یا نگویم
دلا بگذار تا حالا نگویم
ببخش امشب ای خوب ناتوانم
خطا در رفته از دست زبانم
لطیفا رحمتا ور من ضعیفم
قوی تر از من است امشب حریفم
شبی ترک محبت گفته بودم
میان دره شب خفته بودم
نی ام از ناله شیرین تهی بود
سرم بر خاک طاقت سر نمی سود
زبانم حرف با هر حرفی نیمزد
سکوتم ظرف بر ظرفی نیمزد
نگاهم خار در جائی نمی کوفت
به چشمم اشگ غم پائی نمی کوفت
دلم در سینه قفلی بود محکم
کلید ش بود در دریاچه غم
امیدم گرد امیدی نمی گشت
شبم دنبال خورشید ی نمی گشت
حبیبم قاصدی از پی فرستاد
پیامی با بلوری می فرستاد
که میدانم ترا شرم حضور است
مشو نومید اینجا قصر نور است
الا ای عاشق اندوهگینم
نمیخواهم ترا غمگین ببینم
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
در باغ شهادت باز باز است
در باغ شهادت باز باز است
در باغ شهادت باز باز است