بنام توی ای مهربان
مثل همیشه سکوت ،حرفی برای گفتن باید باشد تا بتوان نوشت.
نه اینکه حرف نیست،اما حرفی که دیگران بتوانند فهم کنند.
شاید من ندارم.
این همه در پس پرده سخن گفتم حتی فریاد زدم
اما گویی کسی نشنید.
هیچ امیدی به وصال نیست
حتی درپس سایه ها
حتی درخیالی گنگ ،حتی درفهم کلمات
چگونه میشود دوباره دراین فضاها نفس کشید،جایی که نفس کشیدن را سخت کرده
سخت شده ،کاش میشد آمد ،کاش میشد
فراق، لحظه ها را جانکاه کرده وچون تبی سخت تمام وجودم را در برگرفته است
مرا از پس ان راه دور بخوان ،ای مهربان بلند تر بخوان.
بسوزد دلی که استعداد سوختن ندارد.
بمیرد وجودی که میل مردن ندارد.
آتش بگیرد جانی که جان آتش گرفتن ندارد.
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در کنار بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم
مینویسد نام لیلی دم به دم
گفت: کی مجنون شیدا کیستی ؟
گو که سرگرم هوای چیستی؟
گفت : مشق نام لیلی میکنم
خاطر دل را تسلی میکنم
چون میسر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنم با نام او ....