وقتی وارد دفتر شد دیدم قسمتی از مقنعه اش پاره شده سرزانوی شلواررا گویی کنده اند صورتش درحالیکه از خشم سرخ شده بود جای چنگ وخون بود برایم تعجب آور بود که او چطور این قیافه رابرای خودش در عرض یک دعوا ایجاد کرده ، صدایش میکنم لیلا بیا اینجا ببینم به سمت من میاد شلواری به پا کرده تنگ وکوتاه مثل یک پسر بچه قلدر راه میرود درحالیکه درد وخشم در چهره اش موج میزند میخواهد آن را مخفی کند ،حس میکنم اگر دامن مادری بود حتما سر برروی ان میگذاشت وزار زار گریه میکرد اما او در نهایت درد میخواهد به همه اثبات کند که قویتر ازاین حرفهاست.
با یکی از بچه های کلاس سربکار بردن یک کلمه چنین دعوای خونینی راه انداخته بود یکبار هم به طرف معلم کلاسش حمله برده بود ووقتی ازش پرسیده بودند که چرا این کار را کرده در جواب گفته بود چون خانم گفته پسرها از دختر ها ارزشمند تر هستند ودبیربیچاره هنوز حرفش تموم نشده بود که لیلا وسط کلاس نزدیک بوده ...
وقتی ازش میپرسم چند تا خواهر برادرید صدا ش رو کمی کلفت میکنه انگار میخواد ادای پدرش رو دربیاره اما به طرز ناشیانه ای . میگه 4تا دختریم وبرادر نداریم .البته من داداش آبجیهام هستم .خب معلوم شد چرا اون وقتی توی محیط خارج ازمدرسه هست همیشه بلوز شلوار میگرده وبجای تمام ظرافتهایی که توی هیکل دخترانه اش جمع شده سعی میکنه حرکتهای خیلی ضمخت پسرانه از خودش نشون بده .بهش میگم بابات میگه خانم پدر یک مرد معتاده بیشتر شبها مست هست بهش میگم چرا این چند بار که مادرت رو خواستم هیچ وقت نیومده میگه خانم مادرم که روزها میره سرکار توی یک شرکت شبها هم بیشتر وقتها توی خونه ما دعواست جای سالمی برای مادرم نمونده ، چقدر سخته حس میکنم این بچه با همه کم سن وسال بودنش چه بار عظیمی به دوش میکشه.
خانم ما بیشتر شبها بیدار میمونیم چون میترسیم بابامون ...وحرفش رو میخوره
خانم اگر ما یک داداش داشتیم هیچ وقت اینطور نمی شد . هیچ وقت کسی جرات نمیکرد به ابجی مون حرف بزنه .خانم من داداش آبجیهام هستم نمیذارم کسی بهشون نگاه چپ بندازه ،یکبار یکی از پسر های محلمون رو زدم چون به آبجیم متلک گفته بود ، رفتم ورزش رزمی یاد گرفتم .
زیر آن نگاه پر خشم پسرانه چه درد لطیف دخترانه ای موج میزد دختری که درعین آنکه خود را پناهگاه دیگران قرار داده بود خودش در جستجوی پناهگاه گرمی میگشت .
دختر بچه 14ساله ای که با یک خشم بزرگ نسبت به مردها رشد کرده بود .
راستی لیلا وقتی بزرگ تر بشه میتونه با یک پسر جوان که به خواستگاریش میاد کنار بیاد ؟ اصلا لیلا می تونه بپذیره که نسبت به همسرش مطیع باشه؟ عاقبت لیلا چی میشه بااین خانواده ای که از هم گسیخته .
وقتی خوب به بچه های مدرسه نگاه میکنم میبینم امثال لیلا کم نیستند .دخترانی که ناخوداگاه شخصیتی غیر ازآنچه که باید باشند برای خودشون ایجاد کرده اند که لیلا هم قربانی یک خودکشی شخصیتی هست براثر جبر محیطی .
که وقتی داره باهات حرف میزنه تسبیح ساچمه ایش رو دور انگشتهای دستش میچرخونه ومیگه این کار رو میکنم که اگر یک پسری بهم نزدیک شد ناکارش میکنه . یک چاقوی ضامن دار هم هست که خیلی زیرکانه مخفیش کرده ومیگه این برای مواقع استثنایی هست .
خدای من
جواب من را لبخند تلخی میده ومیگه خانم خوش باشید هرکسی یک پیشونی نوشتی داره پیشونی نوشت ما هم اینه
اینقدر بدم میاد ازاین دخترپولدارهای لوسی که نود سالشون هست هنوز عروسک بازی میکنند .ما دخترها رو مسخره دست پسر ها کردند .این رو وقتی داره میگه تمام صورتش منقبض میشه .خانم ما هیچ وقت عروسک بازی نکردیم همیشه بدمون میومده الان هم ....
بد درحالیکه من هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم میگه داره دیر میشه خانم باید برم آبجیم رو از مدرسه ببرم خونه . برای خونه خرید کنم .
چاکرتمون خانم جون حق یار
وسریع میره درحالیکه من هاج وواج موندم .که عاقبت دخترهایی مثل لیلا واقعا چی میشه.