ای یکه سوار شرف ، ای مردتر از مرد
بالایی من! روح تو درخاک چه میکرد؟
می گفت:بمان! -عشق چنین گفت که بشتاب-
می گفت:برو! -عقل چنین گفت که برگرد-
دیروز یکی بودم با تو ، ولی امروز
تو نورتر از نوری و من گرد تر از گرد
یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند
پیغمبرتان کیست؟بگو درد بگو درد
ای چشم و زبان شهدا هیچ زبانی
چون حنجره ات داغ مرا تازه نمیکرد!
علیرضا قزوه-قطاراندیمشک